بصیرت از منظر نهج البلاغه
دست حکمت آمیز خداوند، به منظور دست یابی انسان به اسرار هستی و درک و دریافت جهان طبیعت و بازشناسی زیبایی ها و شگفتی های آن، ابزار خاصّی در وجود او آفریده است که از آن به »چشم« و »بَصَر« تعبیر می شود و نقش آن در زندگی، سرنوشت ساز و فقدان آن، فقدانِ درک بخش عظیمی از زیبایی های جهان است.
خداوند متعال، برای تجزیه و تحلیل مسائل معنوی و غیرمادّی عالَم نیز، وسیله ای در انسان تعبیه کرده است که از آن به بصیرت و بینش یاد می شود و در نقش آفرینی و اثربخشی بالاتر از چشم جسمانی است و نبودن آن، به تحجّر و تجمّد، عوام اندیشی و پیروی کورکورانه انسان می انجامد.
مفهوم و ارزش بصیرت
بصیرت از ماده بَصَر به معنای بینایی و به مجاز، آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن است و نیز به معنای نیروی باطنی است که سالک با آن، حقایق و باطن امور را درمی یابد. بصیر کسی است که به مصالح و مفاسد خود آگاه باشد و ضرر و نفع خود را(فرهنگ بزرگ سخن، حسن انوری، ج 2، ص 984، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1382)
تشخیص دهد و بداند که چه چیزی او را اصلاح می کند و چه چیزی او را به وادی فساد می کشد. بصیرت، چشم بینای دل و نورافکن قوی برای تشخیص حق از باطل است.(منهاج البراعة، میرزا حبیب اللَّه خوئی، ج 9، ص 212؛ مکتبة الاسلامیة، چاپ سوم، 1398 هجری)(حاکمیت دینی، علی سعیدی، ص 210)
1. اساس خودشناسی:
سؤال از ارزش بصیرت، سؤال از ارزش نورافکن و نقش آفرینی آن در ظلمت است. فرد بصیر بسان حامل چراغ فروزان است که هیچ گاه در تاریکی نمی ماند. به دلیل اهمیت بصیرت، شخصیت آسمانی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام خود را با همین صفت معرفی می کند و دوری از فریفتگی و فریبندگی را در گرو آن می داند:
وَ اِنَّ مَعِی لَبَصیرتی ما لَبَّسْتُ عَلی نَفْسی وَ لالُبِّسَ عَلَی(نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 10)
بی گمان بینش من مرا همراه است. هرگز خود را نفریفته ام و کسی هم نتوانسته مرا بفریبد.
از بافت ادبی و بلاغی این سخن بلیغ علوی برمی آید که اگر کسی خود را نفریبد، فریب دیگران را هم نمی خورد. انسانی که درباره خود اندیشه جدی دارد، هرگز اندیشه های غرض آلود دیگران او را نمی فریبد. یکی از دانشمندان می گوید:
اگر تو خود را نشکنی کسی نمی تواند تو را شکست بدهد. اگر تو خود را نابینا نکنی کسی نمی تواند تو را کور کند. اگر تو خود را فانی و نابود نسازی هیچ عاملی قدرت نابود ساختن تو را ندارد.(ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 3، ص 195، دفتر نشر فرهنگ، چاپ اول، 1358)
امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و نغز خود، به یک قانون مهم اجتماعی اشاره می کند و آن این که »تغییر« و »تثبیت« سرنوشت هر کس در دست خود اوست و خواسته های دیگران نیز بر محور خواسته های خود او دور می زند.
دلیل صحت این قانون این است که هیچ قدرتی راهی به شخصیت آدمی ندارد، زیرا خداوند متعال شخصیت را در یک منطقه ممنوعه قرار داده است که تنها خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس. اگر آدمی با دست خود حرمت این منطقه را نشکند، هرگونه وسیله فریب و شکست و اخلال که تصور گردد از سطوح ظاهری شخصیت آدمی عبور می کند ولی نمی تواند وارد آن منطقه شود.(همان)
2. امر به بصیرت:
در اهمیت و ارزش بصیرت همین بس که اولیاء خدا و پیشوایان معصوم با الهام از قرآن کریم، پیروان خود را به کسب بصیرت و به دست آوردن آگاهی های جهت بخش، امر می کردند و امر مستقیم آنها، حکایت از ارزش و نقش آفرینی آن مقوله دارد. حضرت علی علیه السلام در وفات پیامبراکرم صلی الله وعلیه وآله عموم مردم را به بصیرت امر می نمود:
. .. فَانْفُذُوا عَلی بَصائِرِکمْ(نهج البلاغه، خطبه 197، ص 412)
. .. پس ای مردم با دل بینا حرکت کنید!
افزون بر آن، افراد خاصّی را نیز به کسب بصیرت امر می فرمود. از جمله در نامه ای به محمدبن ابی بکر، نماینده خود در سرزمین مصر نوشت:
فَاَصْحِرْ لِعَدُوِّک وَامْضِ عَلی بَصیرَتِک(همان، نامه 34)
و اینک تو به صحنه درآی با آگاهی و با بینش خاص خود به سوی دشمن بتاز.
3. بصیرت، ارمغان ولایت:
سیره عملی امیرمؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان معصوم علیهم السلام در مورد همه امور بر مدار بصیرت بود یعنی همه جا با تحلیل و بصیرت، عمل می کردند و هرگز بدون سنجش و تدبیر عمیق وارد عمل نمی شدند.
پیروان آن بزرگان نیز باید معارف و مواضع آنان را به همین شیوه تحلیل نمایند و از کارهای ائمه علیهم السلام به طور شکلی و قالبی پیروی ننمایند.
مثلاً اگر امام صادق علیه السلام دستور دادند که مساجد خود را با »شمع« روشن کنید ما نباید به بهانه احیای سنّت آن امام علیه السلام فقط شکل آن کار را در نظر بگیریم و بدون تحلیل و تطبیق همان گونه عمل کنیم و در مساجد و مشاهد مشرفه همچون حرم ائمه علیهم السلام شمع روشن کنیم. بلکه آن کلام امام علیه السلام را به عنوان یک قانون، با شرایط زمان و مکان انطباق بدهیم. جامه زمان امام را از آن بر کنیم و لباس زمان خود، بر تنِ آن کنیم و بدانیم که مقصود امام علیه السلام روشن نگه داشتن اماکن مقدس و مجامع مسلمانان است، چه به صورت شمع همانند زمان صدور این گفتار، و چه به صورت استفاده از برق در زمان حاضر.
اگر بدون بصیرت لازم پیش بتازیم و فقط به ظواهر کارهای امامان علیه السلام توجه کنیم و باطن امورشان کاویده نشود، در چنین شرایطی تفقه و تعمق و تجزیه تحلیل جای خود را به تقلید جامد و راکد می سپارد و جامعه دینی دچار »نصّ زدگی« و نوعی »اخباری گری« می شود.
نقل است که یکی از فرزندان امام صادق علیه السلام به نام »اسماعیل« وفات کرد، امام علیه السلام فرمودند که بر کفن او نوشته شود:
اِسْماعیلُ یشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّااللَّه(بحارالانوار، ج 47، ص 248، چاپ ایران)
اسماعیل گواهی می دهد که خداوند یگانه است و جز او خدایی نیست.
پس از آن، گروهی از اخباریین وصیت می کردند که بر کفن شان بنویسند »اِسْماعیلُ یشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّه« و حال آن که اسم شان چیز دیگری بود. نه اسماعیل. هنگامی که علّت این کار از آنها پرسیده می شد می گفتند: امام این طور فرموده است. ما هم همین کار را انجام می دهیم و نباید به شکل کار و قالب آن دست زد.
این نوع کارها به نام تعبد و تقدّس و اطاعت از امام معصوم انجام می پذیرفته در حالی که ائمه علیهم السلام از پیروان خود چنین پیروی ها را نمی طلبند، بلکه دوست می دارند که آنان با چشم باز و بصیرتِ نافذ عمل کنند و از ساده اندیشی و تحجّر دوری جویند.
4. بصیرت شرط شکوفایی علم و حکمت:
بینش درونی بسان آهن رباست که آهن را به خود جذب می کند و اگر نیروی مغناطیسی آن ضعیف باشد هر چند در نزدیکی آن هم قرار دهند به خود جذب نمی کند. افرادی که بصیرت دارند علم و معرفت جذب می کنند بسان نیروی مغناطیسی و آهن ربا که قطعه آهنی را به سوی خود جذب می کند و آن که فاقد بصیرت است توان جذب علم و دانش را هم ندارد به همین جهت تنها افراد بصیر به مرحله یقین نائل می شوند و این صریح نهج البلاغه است:
یقین نیز بر چهار پایه استوار است: بینش هوشمندانه، دریافت حکیمانه واقعیت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار، و پیمودن راه درست پیشینیان. آن که با بینش و هوشمندی دیده بگشاید، حکمت را نمایان بیند و کسی که حکمت نمایانش شود عبرت را بشناسد و کسی که به درستی عبرت آموزی را بشناسد، گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته و با نسل های گذشته در تاریخ حضور داشته است.(نهج البلاغه، حکمت 31)
کمیل بن زیاد نخعی می گوید: شبی امیرمؤمنان علیه السلام دست مرا گرفت و از شهر بیرون برد و چون به صحرا رسید، آهی عمیق کشید... و در حالی که با دست خود به سینه مبارکش اشاره کرد فرمود:
در این پهنای سینه، دانش فراوانی انباشته است، ای کاش کسانی را می یافتم که بار رسالتش را به دوش می کشیدند! چرا، تیزهوشانی را می یابم که اعتماد را نشایند، کسانی که دین را به عنوان ابزاری برای اهداف مادی به کار می گیرند با نعمت های خدا و با برهان های الهی به بندگان و اولیایش فخر می فروشند و خودنمایی می کنند. دسته دیگر کسانی هستند که تسلیم و منقاد پرچمداران حقّند اما بی آن که ژرف اندیشی لازم داشته باشند با اولین شبهه که پیش آید آتش شک در دلشان شعله می کشد. نه آن گروه و نه این دسته دوم صلاحیت فراگیری این علوم و اسرار را ندارند.(همان، حکمت 147)
نظرات شما عزیزان: